هشتی | چاپارخانه | سردر | بنچاق | پستو‏ها | طاقچه‏‌ها | نردبان | چهارسوق | ایوان | گنجه | سرداب

دانی که چیست دولت دیدار یــار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیـــــدن
از جان طمع بریــدن آسان بـــود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریـــــدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وان جا به نیک نامی پیراهنی دریـــــدن
گه چون نسیم با گــــل راز نهفته گفتن
گه سر عشقبازی از بلبلان شنیــــــدن
بوسیدن لب یـــار اول ز دست مگـــــذار
کآخر ملول گردی از دست و لب گزیـدن
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منــزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیـدن
گویی برفت حـــــافظ از یـــاد شاه یحیی
یا رب به یادش آور درویش پروریـــــدن


برچسب‌ها: شعر, دوست, حافظ

یکشنبه ۶ دی ۱۳۹۴  تیرمن  این نبشته را گذاشت روی طاقچه‌ی ادبیات [ ]

_ فن وایوز چنان می‌چرخد که وقتی توی سالن جلوی تی‌وی نشسته‌ام صدایش شنیده می‌شود.

_ آورده‌اند سر خیابان‌مان چراغ چشمک‌زن راهنمایی کاشته‌اند. همیشه دلم می‌خواست نیمه شب‌ها وقتی از پنجره به بیرون نگاه می‌کنم یک چراغ راهنمایی چشمک بزند و من درش محو شوم. مخصوصاً پاییز و زمستان.

_ آدم‌های دور و بر برای تعطیلات پیش رو برنامه‌ی شمال و ویلا و این حرف‌ها دارند. من دلم کوره راهی می‌خواهد برسد به معدنی متروک. شبیه آنجا که دکتر عالم رفت و گم شد.

_ کاش می‌شد یکی از همین روز‌ها محمود و عباس و مجتبی و رحیم و پوریا و حسام و پیمان را با هم ببینم. بی هیچ برنامه و قراری!


برچسب‌ها: صدا, پنجره, تعطیلات, دوست

سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲  تیرمن  این نبشته را گذاشت روی طاقچه‌ی بنچ‌مارکات! [ ]



نقطه‌ی کم‌زمانی» آن بلاتکلیفی که تمام شد...» دل‌گرفتگی افوربیایی» نقاش؛ پاییز خیال‌انگیز»