هشتی | چاپارخانه | سردر | بنچاق | پستو‏ها | طاقچه‏‌ها | نردبان | چهارسوق | ایوان | گنجه | سرداب

هیچ وقت فکر نمی‌کردم در زندگی به نقطه‌ای برسم که برای هر کاری، زمان اینقدر کم و کوتاه باشد؛ برای هماهنگ کردن کارهای اسباب‌کشی، خرید وسایل بسته‌بندی، جمع کردن و بسته‌بندی وسایل و هر کاری که قبل و بعد اسباب‌کشی آوار می‌شود روی سرت. همینطور هیچ وقت فکر نمی‌کردم ساعت سه بعد از نیمه شب، خسته و رنجور با ثمین برویم آش و حلیم بخوریم؛ چون هنوز آشپزخانه به راه نیست. ولی حالا شده و ما در میانه‌ی یک ماراتن دو نفره‌ایم، برقکار و پرده فروش و... هم حکم آن‌هایی را دارند که در کنار مسیر مسابقه ایستاده‌اند و بطری آب را می‌دهند به دست دوند‌ه‌ی بی‌نوا! که البته دویدن انتخاب خودش بوده!


برچسب‌ها: خانه, اسباب کشی, زمان, مسابقه

دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۳  تیرمن  این نبشته را گذاشت روی طاقچه‌ی بنچ‌مارکات! [ ]



نقطه‌ی کم‌زمانی» آن بلاتکلیفی که تمام شد...» دل‌گرفتگی افوربیایی» نقاش؛ پاییز خیال‌انگیز»