هشتی | چاپارخانه | سردر | بنچاق | پستو‏ها | طاقچه‏‌ها | نردبان | چهارسوق | ایوان | گنجه | سرداب

_ فن وایوز چنان می‌چرخد که وقتی توی سالن جلوی تی‌وی نشسته‌ام صدایش شنیده می‌شود.

_ آورده‌اند سر خیابان‌مان چراغ چشمک‌زن راهنمایی کاشته‌اند. همیشه دلم می‌خواست نیمه شب‌ها وقتی از پنجره به بیرون نگاه می‌کنم یک چراغ راهنمایی چشمک بزند و من درش محو شوم. مخصوصاً پاییز و زمستان.

_ آدم‌های دور و بر برای تعطیلات پیش رو برنامه‌ی شمال و ویلا و این حرف‌ها دارند. من دلم کوره راهی می‌خواهد برسد به معدنی متروک. شبیه آنجا که دکتر عالم رفت و گم شد.

_ کاش می‌شد یکی از همین روز‌ها محمود و عباس و مجتبی و رحیم و پوریا و حسام و پیمان را با هم ببینم. بی هیچ برنامه و قراری!


برچسب‌ها: صدا, پنجره, تعطیلات, دوست

سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲  تیرمن  این نبشته را گذاشت روی طاقچه‌ی بنچ‌مارکات! [ ]



نقطه‌ی کم‌زمانی» آن بلاتکلیفی که تمام شد...» دل‌گرفتگی افوربیایی» نقاش؛ پاییز خیال‌انگیز»