_ حس میکنم اینجا کارکرد قبلی خودش را که اصلاً نمیدانم چه بود از دست داده و حالا یک جور دیگر به کارم میآید. سادهتر بخواهم بگویم الان که دلم گرفته بود و روی تخت از این پهلو به آن پهلو در تلاش و تقلای خوابیدن و رها شدن از حجم افکار ریز و درشت بودم یاد اینجا افتادم و به نظرم این یک کارکرد است برای اینجا، حتی اگر جدید هم نباشد!
_ باورم نمیشود که شوق سفر به گلپایگان برای پارسال بوده و ما امسال توانستهایم برویم و چرخی در این باغشهر رنگارنگ بزنیم. این را به خاطر پست قبل میگویم که در اینباره نوشتهام. حرفم به گذر زمان است و این همه فاصله بین یک تصمیم تا عمل! بگذریم؛ از این سفر عکسهایی در گنجه میگذارم.
_ این روزها دغدغهی خانه از بزرگترین مشغلههای ذهنیام شده. اینکه خانهی بعدیمان در کدام خیابان و محله خواهد بود، مدام برایم سوال است. یعنی موضوع در این حد باز و بدون چهارچوب است. حتی نمیدانیم کی باید اینجا را تخلیه کنیم و اسبابهایمان را کی باید جمع کنیم! اینور سال یا آنور سال!؟
_ پارسال همین روزها در راه برگشت از سفر اصفهان به شوق دیدن و گشتن گل و گلخانهها، فرمان ماشین را به سوی محلات چرخاندم و بعد از چرخ زدن در چند گلخانه، یک افوربیای اینجنس زیبای نسبتاً بزرگ چشمم را گرفت. طوری زیبا و خوشفرم و بدون ضعف بود که وقتی از فروشنده قیمتش را پرسیدم؛ فروشنده به جای گفتن قیمت آن، مدام نمونههای دیگر را نشان میداد و حدود قیمت نمونههای مشابه را میگفت. بعد از چند بار تاکید و اصرارم روی آن، شروع کرد به تخفیف روی همان نمونههای دیگر، القصه، بااینکه مشخص بود فروشنده یا صاحب گلخانه برای فروشش تمایلی ندارد؛ بالاخره با قیمتی بالاتر نسبت به بازار محلات خریدمش، چون چشمم را گرفته بود و قبلا هیچ جای دیگر نمونهای اینقدر همهچی تمام ندیده بودم. اینها را نوشتم که بگویم الان حدود یک هفته است متوجه شدهام مریض شده و امروز دیگر امیدی به بهبودیاش نیست. سرعت تغییراتش اینقدر زیاد بود که حتی به ذهنم نرسید از قسمتهای بالاترش قلمه بگیرم.