تو راه پول بودیم. هنوز ساعت هشت نشده بود. پیرمرد عصا به دستی کنار جاده ایستاده بود. دست بلند کرد. سوارش کردیم. اولش تشکر کرد. بعد از چند ثانیه یا یک لحن خوب پرسید نون میخوریم؟ «اگه بخواهید نون دارما! صبونه خوردید؟» خیلی خشک و بیاحساس گفتیم نمیخوریم. یادم نیست. شاید قبل از اینکه پیاده شود سوالش را یک بار دیگر پرسید و ما باز همان جواب را به او دادیم.