هشتی | چاپارخانه | سردر | بنچاق | پستو‏ها | طاقچه‏‌ها | نردبان | چهارسوق | ایوان | گنجه | سرداب

_ عکس فرستاده. یعنی همانطور گه گفته بودم رفتیم و تابلوی نقاشی را آوردیم. توی عکس پشت سرش سقف ماشین رنگ عجیبی دارد. نارنجی؟! شاید مثل رنگ این ماژیک‌های هایلایت استدلر. اما خورشید چقدر باید لیز خورده باشد پایین که نورش برسد به زیر سقف ماشین؟
پرسیدم سقف ماشین چرا قرمزه؟ نور خورشیده؟ نوشت بله. نوشتم از اون نوراس که بستگی داره کجا و پیش کی باشی؛ هم می‌شه بی‌نهایت مسرورش باشی هم بی‌نهایت در اعماق چاه غمش...
_ ظهر رفته بودم کسری پارچه مبل را بدهم به آقای رویه کوب. بعد از حدوداً دو ماه مبل‌ها را در وضعیتی کامل‌تر می‌دیدم. خب در این مواقع چه چیزی مهم‌تر از گرفتن چند عکس؟ بی‌درنگ عکس‌ها را برایش فرستادم و نوشتم چه زیبا شده! مبارک است. اما خبر نداشتم درجه‌ی اشباع رنگ پارچه روی کار، نسبت به چیزی که فکر می‌کردیم قرار است باشد داستان می‌شود!


برچسب‌ها: عکس, رنگ, نور

پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱  تیرمن  این نبشته را گذاشت روی طاقچه‌ی بنچ‌مارکات! [ ]



نقطه‌ی کم‌زمانی» آن بلاتکلیفی که تمام شد...» دل‌گرفتگی افوربیایی» نقاش؛ پاییز خیال‌انگیز»