هشتی | چاپارخانه | سردر | بنچاق | پستو‏ها | طاقچه‏‌ها | نردبان | چهارسوق | ایوان | گنجه | سرداب

_ یک فاصله‌ای هست بین من و برادرم که گه‌گاه اذیتم می‌کند. یعنی وقتی پیشنهاد یک سفر دو_سه نفره را بر خلاف انتظارم رد می‌کند یا وقتی سلایق متفاوتی نسبت به من دارد_البته حق هر کسی است سلایق متفاوتی نسبت به من داشته باشد_ناراحت می‌شوم. ناراحتِ ناراحت که نه، اما به فکر فرو می‌روم. به خودم و روش‌هایم شک می‌کنم. اما یکی از چیز‌هایی که بی چون و چرا درش مشترکیم علاقه‌ی ما به دوچرخه و دوچرخه‌سواری است.

_ دو_سه شب پیش تی‌وی یک فیلم مستند پخش می‌کرد به اسم «طولانی‌ترین مسابقه‌ی دوچرخه سواری». داستان چند دوچرخه سوار بود که از نقاط مختلفی در ایالات متحده به سمت یک هدف مشرک حرکت کرده بودند و روز‌ها و شب‌ها در میان جاده‌ها و آن هم چه جاده‌هایی رکاب می‌زدند. شاید ایده‌اش به نظر چندان جذاب و هیجانی به نظر نرسد اما ایده حرف اول فیلم نبود. هدف فیلم نشان دادن آدم‌هایی با روحیات خاص و توانایی‌های خاص و اتفافات خاص همچین رقابتی بود. بگذریم. برادرم نشسته بود و با حسرت فیلم را تماشا می‌کرد. و من هم کنارش، مثل او.

فکر که می‌کنم می‌بینم با تمام تفاوت‌هایی که بین ماست او در نهایت خود من است. من چند سال پیش. منِ الآنش. و این برایم ناراحت کننده‌ است که می‌بینم او در غبار افکاری نه چندان درست، همان‌ها که من درش گیر افتاده بودم، گرفتار است. از روش‌هایی که من بعد‌ها فهمیدم غلط بوده‌اند استفاده می‌کند. راهی می‌رود که من رفتم و تهش اگر نگوییم بن بست دست کم ناپیدا بود. با این حال حق این است که بگویم در تمام موارد او از من بهتر بوده و هست.

باز بیشتر فکر می‌کنم. می‌بینم که من برادرم را و او مرا، هر دو یکدیگر را دوست داریم. اما این دوست داشتن یک جور دوست داشتن مسخره‌ای است. یک جور دوست داشتن ناخودآگاه. توضیحش سخت است. اما شاید اینطور بتوان گفت که در دوست داشتن ما زیرکی و غرور و حسادت و لجبازی با هم درآمخیته‌اند و نتیجه چیز مضحکی شده. شاید این طبیعی باشد ولی قطعاً مطلوب نیست.

پی‌نوشت

_ شاید بهتر باشد برادرم هم در این باره بنویسد تا فضای روشن‌تری از این رابطه ترسیم شود.


برچسب‌ها: برادرم, دوچرخه, رقابت, تی‌وی

چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲  تیرمن  این نبشته را گذاشت روی طاقچه‌ی اصل مطلب این نیست! [ ]



نقطه‌ی کم‌زمانی» آن بلاتکلیفی که تمام شد...» دل‌گرفتگی افوربیایی» نقاش؛ پاییز خیال‌انگیز»