هشتی | چاپارخانه | سردر | بنچاق | پستو‏ها | طاقچه‏‌ها | نردبان | چهارسوق | ایوان | گنجه | سرداب

دیر شده بود. سرعتم زیاد بود. نمی‌شد بزنم کنار. فقط تونستم سرم رو برگردونم و دوباره نگاهش کنم. دیدم عصای سفیدش رو رو هوا بلند کرده. انگار به خورشید که نمایشی نارنجی راه انداخته بود و اون ابر‌های کشیده و باریک و سرخ گوشه‌‌ی آسمون اشاره می‌کرد.

دور زدم. بنزینم رسید. اما دیگه آفتاب نبود. و کسی که به آفتاب اشاره کنه.

پی‌نوشت

_ باید قبول کرد که هرچه از این تریبون پست می‌شود نوشتاری است در رسای نگارنده‌‌اش. اما نگارنده باور دارد نه آن است که می‌نماید. آن است که حس می‌شود.


برچسب‌ها: دیر, سرعت, آسمان, خورشید

چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲  تیرمن  این نبشته را گذاشت روی طاقچه‌ی اصل مطلب این نیست! [ ]



نقطه‌ی کم‌زمانی» آن بلاتکلیفی که تمام شد...» دل‌گرفتگی افوربیایی» نقاش؛ پاییز خیال‌انگیز»