برای منی که طلوع و غروب خورشید، شکفتن گلهای باغچهمون، هیاهوی صبحگاهی گنجشکها و خیلی اتفاقات روزمره و ساده رمزگونه است و درگیرشان میشوم؛ نمیدونم چرا خیلی راحت از کنار بعضی چیزها مثل شعر گفتن رحیم میگذرم.
برچسبها:
خورشید,
گل,
صبح,
رمز و راز

☼
جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲ تیرمن این نبشته را گذاشت روی طاقچهی اصل مطلب این نیست! [
]

بابا میگه مادر بزرگ خدابیامزم میگفته؛ پول میگه: «من رو نگه دار تا تو رو نگه دارم» گفته باشم!
برچسبها:
بابا,
مادربزرگ,
پول,
گفتن

☼
سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲ تیرمن این نبشته را گذاشت روی طاقچهی تیرمن ادب از که آموخت؟! [
]

چون آمدیم فریاد زدیم و چون رفتیم بغض کردیم. در این میان خوش به حال هر آنکه که بیشتر گریست. چنانکه گریه هم فریاد است هم زمزمه، هم بغض است و هم شادی. گو شاید رسالت این است که گریه کنیم چنانکه باید گریه کنیم.
برچسبها:
گریه,
آمدن,
رفتن,
حال خوش

☼
سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۲ تیرمن این نبشته را گذاشت روی طاقچهی ذهن میدود! [
]
