_ هر چه میخواهم بنویسم نمیشود. یعنی دست خودم نیست. همین که از خودم میپرسم: «حالا که چی؟» به این مضمون که گیرم نوشتی؛ کدام دردت دوا شد؟ به همین راحتی فراموش میکنم حرفم را و خیلی ساده درد روی درد است که انباشته میشود.
_ به این فکر میکنم که چه فرقی میکند نظر من دربارهی «آتش بدون دود» چیست؟ مهم این است که به عنوان یک پیشنهاد برای من عزیز است؛ چون هدیهای خواستنی. مهم این است که چقدر دلم خواست جای «گالان» میبودم. مهم این است که بدانی خیالت وقت خواندن حواسم را پرت میکند.
_ خیلی دلم میخواهد یک بار دیگر «ماهی و گربه» را ببینم.